PDF نسخه کامل رمان بی نفس در گرداب از زهرا سادات رضوی در ۲۵۹۵صفحه در ژانر عاشقانه

دسته بندي : کالاهای دیجیتال » رمان، شعر و داستان

💜PDF نسخه کامل رمان :بی‌نفس درگرداب 
💜نویسنده: #زهرا_سادات_رضوی
💜ژانر: #عاشقانه 

تعداد صفحه:۲۵۹۵

با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش  سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری  

خلاصه رمان

بچه که بودم، عاشق باران بودم. وقتی که باران می‌بارید آقاجون صدایم می‌زد که خودم را به پشت پنجره محبوبم که رو به حیاط بزرگ‌مان بود برسانم و به تماشای باران بنشینم. حتی گاهی مادری اجازه می‌داد به زیر باران بروم. با اشتیاق وصف نشدنی دمپایی‌های صورتی‌ام را پوشیده و نپوشیده به سرعت به حیاط می‌رفتم؛ دست از یکدیگر باز می‌کردم و سر به سوی آسمان می‌گرفتم. دور خود می‌چرخیدم و آواز می‌خواندم… همان آوازی که وقتی باران می‌بارید آقاجون می‌خواند و من ناخواسته حفظ کرده بودم. باز باران با ترانه، با گهرهای فراوان، می‌خورد بر بام خانه…

 

قسمتی از رمان بی نفس در گرداب :

به سختی لب میزنم ستی اب میزنم. می… تونم ببینمش؟ روی صندلی اش می نشیند. تا تحقیقات مون کامل بشه نه فعلا امکانش نیست. من… الان باید چیکار کن. جمله ام کامل نشده که تقه ای به در میخورد و با بفرمایید سرگرد، شخص پشت در وارد اتاق میشود. نگاهی به فرد نمی اندازم و دست به سرم می.گیرم. سعی میکنم تمرکز کنم و به دنبال راه چاره باشم اما با شنیدن صدای آشنا یک ضرب سرم بالا می آید. – سلام خسته نباشید من بابت پرونده آقای کیومرث کمالی خدمت رسیدم. پاهایم توان ایستادن ندارند همانطور نشسته چشم به قامت حکمت میدهم انگار او مرا همان اول دیده است. که روی صندلی رو به روی من می نشیند و بی توجه به من سوال هایش را با جدیت تمام از سرگرد میپرسد.

جناب سرگرد همان توضیحاتی که به من داده را با جزئیات بیشتر برای حکمت توضیح میدهد. حکمت می پرسد. امکانش نیست با گذاشتن وثیقه فعلا بیان بیرون؟ بازپرس پرونده دستور تحقیقات داده، فعلا چنین چیزی امکانش نیست. ممنون جناب سرگرد من دوباره همراه با وکیل خدمت می رسم. نه می ایستد و به من اشاره می کند: تن بی جانم را با کمک دسته صندلی بالا می کشم از در اتاق بیرون میزنم و حکمت پشت سرم بیرون می آید. سر در گوشی اش فرو برده و انگار دارد شماره میگیرد. تکیه به دیوار میدهم و او مقابلم به چپ و راست میرود و به شخص پشت گوشی میگوید. گوش کن چی میگم کیومرث بد گیر افتاده به جرم قاچاق دارو… آره…

نباید زیاد اون تو بمونه که این خبر فراگیر بشه پیگیر باش… هر چه سریع تر بهتر. خودم را روی صندلی که کمی دور است می کشانم و صدای حکمت مستأصل به گوشم میخورد نمیدونم… از من سوال نپرس بگرد یه وکیل خوب پیدا کن برامون. باید با وثیقه فعلا بتونیم بیرونش بیاریم. موهایش کمی آشفته شده است و آستین های پیراهنش را تا ساعد بالا زده؛ اما با عجله این کار را کرده که یکی بالاتر از دیگری است. منتظر خبرتم به هر کسی که میتونه کمکمون کنه زنگ بزن و وقت ملاقات بگیر باید با کیومرث خان حرف بزنم. حتما می دونه کی پشت این ماجراست. چشم از او میگیرم و یاد حرف رضا می افتم در چند ماه پیش گفته بود حکمت به آن بالاها وصل است و همین نقطه قوتی برای کیومرث خان است گویا بیراه هم نبود.

دسته بندی: کالاهای دیجیتال » رمان، شعر و داستان

تعداد مشاهده: 563 مشاهده

فرمت فایل دانلودی:

فرمت فایل اصلی: PDF

تعداد صفحات: 2595

حجم فایل:10,911 کیلوبایت

 قیمت: 25,000 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.   پرداخت و دریافت فایل